۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

حس نوستالژیک

بعضی از آدمها تو این دنیا هستن وقتی چند جمله باهاشون هم صحبت میشی زود تورو به خاطرات گذشته می برند. تقریبا از آخرین روزای سال گذشته هر چند وقت یکبار با یه همچین آدمایی روبرو شدم.
شاید بعضی ها از گذشته فرار می کنند اما من همیشه به گذشته ام وابسته ام. همیشه دوست دارم اونها رو به خاطر بیارم. 
دوست دارم به خاطر بیارم که عجب نامردی کرد مهدی... وقتی تو مدرسه مامور انتظامات بودیم و داشتیم تو سالن فوتبال بازی می کردیم و یهو ناظم دبیرستان اومد بالا و اون همه رو به اون بازو بند فروخت!!
دوست دارم به خاطر بیارم که چه جوری ممکن بود با تغییر مدرسه راهنماییم کل زندگیم عوض شه.
دوست دارم یادم بیاد که چه استرسی داشتم وقتی امتحان ورودی دبیرستان امام صادق رو دادم. استرسی که برای خودم نبود برای دوستام بود که نکنه اونا قبول نشن و جدا شیم.
دوست دارم یادم بیاد سال دوم و درست شدن گروه بیداد رو
دوست دارم یاد اردوی شهریار، کلاس حسین کرد، کلاس امامی و همایونفر و ... بیافتم.
دوست دارم سال اول دانشگاه رو با همه اتفاقات ریز و درشتش به یاد بیارم.
دوست دارم یاد دروغ هایی که گفتن و باور کردم بیافتم. یاد سادگیم یاد ...
دوست دارم یاد انتخابات شورا صنفی بیافتم. دوست دارم دوران انجمن رو به خاطر بیارم و ...

این حس نوستالژیکی که وقتی یاد این چیزا می افتی کل وجودتو در بر میگیره دوست دارم.

ای کاش این آدمها زیاد بودند. ای کاش تمام خاطراتم رو می نوشتم. ای کاش ...


بدیش اینه که یکی از این آدما داره از ایران میره کسی که یه روزایی همدیگرو داداش صدا می کردیم اما بی ملاحظگی یکی دیگه باعث شد انقد افراط کنم که برای یه مدت طولانی ازش هیچ خبری نداشته باشم و حالا 2 هفته قبل رفتنش بفهمم که داره میره!! چرا گناه یکی رو پای همه نوشتم؟؟؟
نمی دونم چرا اون روزا فکر می کردم ارزشش رو داره که افراط کنم؟؟؟ نمی دونم!!
نوید جان؛ داداشی من امیدوارم هرجا میری موفق باشی و خوش باشی!! ببخشید که کم گذاشتم تو برادری!!

2 نظر:

dashiman گفت...

کدوم نوید؟ منظورت ارشاد که نیس؟

بی سیب گفت...

نه بابا!! برو کس دبیرستانمونو میگم

ارسال یک نظر