۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

داستان شب تاسوعا

خیابون شلوغه... میدون آزادی بسته شده!!! ملت دارند می رن سمت شمال و خیابون ها رو شلوغ کردن!!!

به هر زوری شده خودم رو می رسونم سر خیابون خونه مون!!

صدای حسین ..جسین که رویه یک بیس جالب که نه با جاز بلکه به واسطه نوع سینه زنی و نوع مداحی ایجاد شده توی گوشم می پیچه... سرم رو بر می گردونم و صدا رو دنبال می کنم!!! صدا من رو می بره تا ماشین پرشیایی که کنار خیابون ایستاده و دو تا پسر جوون توی اون نشستند!! نگاهشون به سمت دو تا دختر توی پیاده روست و یک هو یکی شون سرشو میاره بیرون و متلک می اندازه!! با هم می زنند زیر خنده و گاز ماشین رو می گیرند و می رند در حالی که صدای ضبط رو بیشتر می کنند!!!!

وقتی یکم از این صحنه دور میشم!!! به داربستی می رسم که توی پیاده رو زده شده تا توش به پخش نذورات بپردازند!! مجبورم راهم رو کج کنم سمت خیابون!!! وقتی از جلوی اون رد می شم گوش هام صوت میکشه !!! نوایی شبیه نوحه ای که اون دو تا جوون توی ماشین گذاشته بودند با صدای  سرسام آور از طرف ضبط صوتی که توی این محل گذاشتن پخش می شه گوش کسایی که از جلوی اون رد می شند رو اذیت می کنه!!

 یه ماشین جلوی این محل توقف می کنه و راننده پیاده میشه تا یه چایی و کیک به بدن بزنه!!! ترافیک پشت این ماشین تشکیل میشه و صدا های ممتد بوق!!! فضا رو بیشتر تحت تاثیر قرار میده و صدای لعن و نفرین افراد مسن پس از اون !!!!

 کمی جلوتر دو تا بچه کوچیک با هزاز شوق و ذوق دارند روی یک طبل بزرگ بدون هیچ وزن و آهنگی می کوبند و سر اینکه کی بیشتر این کار رو بکنه با هم دعواشون میشه!!! و فحش و فحش کاری و بحث به جایی میرسه که دیگه باید گوشم رو بگیرم تا چشم و گوشم باز نشه!!

 توی خیابون پر شده از جوون هایی که لباس مشکی پوشیدن و شال های سبز یا مشکی خودشون رو به انواع و اقسام مدل های روز دور گردنشون پیچیدند!!! صورت هایی با ابروهای نازک و البته کمی پودر و کرم!!! ابن استایل هارمونی خاصی با شلوار های فاق کوتاه و ریش ریششون داره!!! مشخصه که هدف خاصی دارند!!!

بیست متر به بیست متر داربست های دیگه ای زدند و هیات های مختلف مراسمشون رو توش برگزار می کنند!!! به سختی تعداد کسایی که توشون هستند به انگشتان دو دست میرسه!!!

دسته عزاداری توی خیابون راه افتاده و با صدای بلند نوحه خونش توجه همه رو جلب می کنه!!! علم یزرگی رو دارند می گردونند و بچه های دبستانی دارند تیفه های علم رو می شمرند و بعد یکی شون میگه بابا این که چیزی نیست هیات ما 27 تیغه تو پر داره!!! کلی سنگین تره!!! افراد مسن در جلو صف در حال زنجیر زنی هستند و صدای ارگ و نوحه اون ها رو همراهی می کنه!! وقتی به آخر دسته میرسم دختر هایی رو می بینم که قیافه هاشون بیشتر به مهمانان عروسی می خوره تا مراسم عزاداری!!! و پشت سر اون ها تازه پسر های جوانی که به امید گوشه چشمی متلک گویان خیابان نوردی می کنند از راه میرسند!!!

 پشت دسته صف طولانی تشکیل شده از ماشین ها و راننده های کلافه ای که معلوم نیست چقدر توی این ترافیک باید باشند!!!

 دیگه تقریبا رسیدم خونه!!! می پیچم تو کوچه!!! وقتی وارد خونه می شم تلوزیون روشنه و یه آخوند داره راجع به فتنه و جریان عاشورا بلغور می کنه!!! کانال رو عوض  می کنم دوباره فتنه !!!

می رم می شینم پای لپ تاپم

 و این میشه داستان شب تاسوعا!!! ...

۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

طلوع تازه ی سیمرغ در راه است

هزاران بار ما را سوخت

حریق حادثه تا مرز خاکستر

ولی ما نسل سیمرغیم که از خاکستر خود میگشاید پر

طلوع تازه ی سیمرغ در راه است

همین فردا که می آید

سحر پایان تاریکی است

و این دیری نمی پاید

هزاران بار ما را سوخت

حریق حادثه تا مرز خاکستر

ولی ما نسل سیمرغیم که از خاکستر خود میگشاید پر

ماندنی نبوده و نیست ظلم شب به این قبیله

راه فردای رهاییست خشم خونین قبیله

بغض ما و ظلم ظلمت

ماندنی نبوده و نیست

تا شکفتن تا رسیدن

یک قدم یک لحظه باقیست

هزاران بار ما را سوخت

حریق حادثه تا مرز خاکستر

ولی ما نسل سیمرغیم که از خاکستر خود میگشاید پر

وقت بیداری سیمرغ فصل سرخ هم صدایی است

خشم سوگوار مردم راهی صبح رهایی است

شیشه ی عمر سیاهی خشم تو بغض منه

نازنین داغدارم

تو بزن که بشکنه

نازنین داغدارم

تو بزن که بشکنه

وقتشه که بشکنه