۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

تذکره داش ممد ملکی -زید الله آوردنه

آن خورنده سالاد با هر چیز، آن در انجام پاچه خواری تیز، آن به وقت آزمون دروس غافل؛ آن گیرنده در همان آزمون نمره کامل، آن از همه بیشتر مالیاتی، آن مهندس خیالاتی، آن با گوشی عشق گرفتن عکس، آن همانگ کننده اردو با برو بکس، آن دارای نام حشمت؛ آن کارگر کارخانه پوشک، آن راننده شخصی کربلایی حبیب، آن به عنوان تغذیه خورنده سیب، آن خداوندگار آوردن، آن متمرکز به هنگام درس خواندن، آن لقب داش به ایمان داده، آن شبیه ترین افراد به دوست پسر وهاب زاده، آن دارنده مقاله آی اِس آی، آن عاشق گزارش های حسینی بای، آن ز کنکور ارشد سربلند، آن طرفدار تیم هلند، آن مبتکر واژه هایی چون موت و پیشی، آن علاقه مند به بچه های شیشی! آن شکست خورده در پُرو از همه، آن که هر چه از منطقش بگویم باز هم کمه (!!!!)، ان طرفدار آسمان و صور فلکی؛ داش ما، داش ممد ملکی (زید الله آوردنه) از اهالی تهران بود که علاقه وافری به جنوب داشت؛ هر چند برخی می گویند داش تنها به دلیل درمان به آنجا می رود اما عده ای دیگر سفرش را به دلیل مشغله کاری بیان می نمودند.
گویند چون داش ممد پای به دانشگاه نهاد تنها سر کلاس حاضر می شد و زودی فلنگ را می بست و می رفت تا آنکه روز امتحان فرا می رسید چون اوضاع وخیم می‌گشت دو ربع مانده به امتحان معتمدی را یافته و در جریان خلاصه دروس قرار می گرفت و نمره ای مناسب دشت می نمود و همه را متعجب می کرد!!! همه در راز داش ممد مانده بودن که چگونه است که این چنین می شود؟؟ و کس ندانست که داش ممد از کجا می اورد؟؟؟ تا انکه رازش بر همگان مشخص گشت!!
گویند چون ممد در کلاس آشنایی با کیمیایی گری حاضر گشت، از این رو به آن رو شد، هر که خود را معرفی می نمود ممد از سخنانش خلاصه ای بر می داشت و جزوه ای تدوین نمود از احوالات دوستان و چون نوبت به خودش رسید کت و شلواری پوشید و به ارائه خودش مشغول گشت و چون مورد تفقد پریوش نامی قرار گرفت راه گرفتن نمره را که همانا پاچه خواری و کت و شلوار پوشیدن باشد فرا گرفت.
اما اوج کار ممد از ان روز بود که بر سر کلاس وهاب زاده مورد تمسخر استاد قرار گرفت که چرا بر تکه پاره کاغذی کوییز داده است؟ اینجا بود که ممد از شگرد کت و شلوار استفاده نمود و به یکباره در دل استاد جای باز کرد، و به دلیل شباهتش با دوست پسر سابق استاد فوق الذکر مورد توجه استاد قرار گرفت!!!! تا بدان جا که مقاله ای مشترک با ایشان نبشت!!!
چون داش ممد (حفظ الله منطقه) از تحصیل دروس و پاچه خواری استاد خلاصی یافت به سمت جنوب روانه شد تا به مداوای خود بپردازد به همین دلیل در خط کنترل کیفیت پنبه ریز مشغول به کار گشت که مدارکشم موجوده!!!
اما از انجا که افتاب در انجا بسیار بتابد ممد به سرش زد و شروع به نوشتن نمود، و این نغمه سر داد که :
در غم ما روزها بيگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باك نيست
تو بمان اي آنكه چون تو باك نيست