۱۳۹۱ فروردین ۷, دوشنبه

تاب بازی

چه شباهت تلخی دارند زندگی من و تو با تاب بازی؛ تو مرا هل می دهی و از خود دور می کنی اما من با سرعت بیشتری باز می گردم!!

۱۳۹۰ اسفند ۱۹, جمعه

017

خدا یا نمی خوای این سیستم مغز انسان ها رو بهبود بدی؟ سر امتحان درسی که 10 بار خوندیش هرچی به مخت فشار میاری و فکر می کنی چیزی یادت نمیاد اما خاطره بدی که یکبار برات اتفاق افتاده همیشه در دسترسه!!
بابا لا اقل سینک کن جاشونو!!

بوی عیدی؟؟!!!

عید همیشه برای مردم من همراه با یک هیجان خاص بوده!! همیشه یک التهاب یک طپش ...
عید برای ما یه چیزی بیشتر از تغییر شماره ساله!! یه چیزی بیشتر از عیدی...
نمی دونم چی؟ اما یه چیزی اندازه همه اینا اما بزرگتر از اینا!!
مهم نیست که وضعیت چه جوری باشه! چه تو دوران نادرشاه باشی چه قاجار! چه تو دوران جنگ باشی چه صلح!! عید که میاد همه اینا فراموش میشه!! 
درسته که با وضعیت جدید و وضع اقتصادی بده اکثر خانواده های ایران شاید بازار اونقدرها هم شلوغ نباشه!! شاید سفرهای نوروزی کمتر شده باشه اما یه چیزی مشخصه حتی اونوقت ها هم که بعد از جنگ جهانی و اشغال شدن ایران قحطی تو کشور بود، عید ها عید بود!! همین برای ما کافیه!! 
همین کافیه تا دردهامون رو فراموش کنیم
همین کافیه تا رفتن دوستامون رو فراموش کنیم! تا موقعیت خطرناک کشورمون رو فراموش کنیم. تا فشار اقتصادی رو فراموش کنیم!!  تا یادمون بره چه ارزوهایی داشتیم و به کجا رسیدیم!!

۱۳۹۰ اسفند ۱۵, دوشنبه

016

امروز یکی زنگ زده بود به گوشیم می گفت: اقای الافیان؟
و من مونده بودم درست زنگ زده یا نه!!

015

اشتباه من بزرگ نبود... تو دلیل بزرگی داشتی!!