۱۳۹۰ خرداد ۲, دوشنبه

تختی فوتبال رفت.... اما ماندگار شد

خبری تلخ... 
مرگ مرد ترین مرد فوتبال ایران!!!
تختی فوتبال نیز رفت!!

هرچه قدر هم سعی کنم تا چهره اش را از خاطر دور کنم تا شاید بتونم جلوی اشکم رو بگیرم و چند خطی بنویسم نمی تونم ... اما این تنها کاریه که می تونم انجام بدم!!
ناصر خان اسطوره بودن تو برای من در همین حرف های اخیرت خلاصه نمیشه!! من مردانگی، فوتبال، استقلال و .. با تو شناختم... وقتی از مرد بودن تو شنیدم فهمیدم مردونگی یعنی چی!! طرفدار فوتبال شدم چون تو توش بودی!! طرفدار استقلال شدم چون تو بزرگش بودی... طرفدار تو موندم حتی اون روزایی که استقلال به سایپا باخت... از مرد بودن تو دفاع می کردم!!!
حتی وقتی سلطان برای قرمزها سلطانی میکرد!، حتی همون روزا که قلعه نوئی سرور لنگی ها شد!!!  تو برای من دروازبان دل مردم بودی نه سرور قرمز و ابی !!! نه سلطان و ژنرال و شهریار... ناصر خان تو نخواستی سرور کسی باشی!! تو کنار مردم بودی... 
یه روز تو اوج امادگی در دروازه از تیم ملی کنار گذاشتنت و یه روز تو اوج بیماری به خاطر حمایت از مردم ممنوع التصویرت کردن... چقدر حقیر بودن در برابر بزرگی تو!!!
درست که او شاید به اندازه سلطان ها و ژنرال ها و شهریار ها و ... جام و مقام کسب نکرده است اما مقامی را کسب کرده است که هیچکدام از این ها خوابش را نمی بینند. او دروازه بان قلب مردم است. او عقابی است که همیشه در اوج خواهد ماند. او دروازه را خالی نگذاشت... سعی کرد کنار مردم باشد تا کنار دولت مردانی که بارها سعی کردن از محبوبیتش سواستفاده کنند!!!(هرچند شاید یکی از 5 بازیکن پرافتخار تاریخ فوتبال ایران باشد«قهرمانی جام ملت های اسیا، قهرمانی جام باشگاه های اسیا- حضور در جام جهانی- قهرمانی در لیگ و جام حذفی و ... چه کسی تمام این افتخارات را با هم دارد؟؟»)
تختی فوتبال ما به حق مرد ترین مرد فوتبال ما خواهد بود!! او همانند تختی مردمش را به جام و مقام نفروخت. مانند تختی بزرگ بود اما بزرگی اش به خاطر جام هایی نبود که گرفت. مردی که سایت گل به خوبی از او با این جملات یاد می کند:
«او رفت. ماند خاطره سری که خم نشد تا بر دستان اعلیحضرت بوسه زند. ماند خاطره سیلی از سر خشمش بر صورت ژنرال شاهنشاهی که سرنوشت قبل از انقلابش را برای خود و همسرش، تلخ رقم زد.
او رفت و ماند خاطره مردی که پس از انقلاب تکفیرش می‌کردند چون مدام صورتش را اصلاح می‌کرد و کراواتش را همیشه بر گردن می‌بست. او که عادت نداشت از عقاید مذهبی دستاویزی بسازد برای رسیدن به پله‌های بالاتر...»

او  رفت تا ما باور کنیم «که خدا گلچین است...»
 روحت شاد تختی... روحت شاد ناصرخان...


درسته خیلی وقتا گل نخوردیم / بعد تو ما یک دفعه هم نبردیم
دروازه بی تو، دیگه دروازه نیست / بی تو از «آبی»... دیگه آوازه نیست
این همه توپ و این همه ولوله / یه مَرده که: «محبوب هر چی دله»
واستا با این بازیا آسون نمیر / این آخرین پنالتیارم بگیر
این همه مردم کُری با تو خوندن / چشما به دستات، توی سرما موندن
این همه روزنامه و تیتر اول / با هر کی غیر «آبی»... عشقِ کل کل...
بازیو پس بگیر از این هوچیا / چشماتو واکن به تماشاچیا
اگه بری بدجوری گل می خوریم / توی همین نیمه یهو می بُریم





۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۵, یکشنبه

چقدر؟؟!!

چقدر خواب ببینم که مال من شده ای؟
و شاه بیت غزل های لال من شده ای؟

چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض
جواب حسرت این چند سال من شده ای؟

چقدر حافظ بلدانشین ورق بخورد؟
تو ناسروده ترین بیت فال من شده ای

چقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم؟
خدا نکرده مگر بی خیال من شده ای؟

هنوز نذر شب جمعه های من این است
که اتفاق بیفتد حلال من شده ای

که اتفاق بیفتد کنار تو هستم
برای وسعت پرواز بال من شده ای

میان بغض و تبسم میان وحشت و عشق
تو شاعرانه ترین احتمال من شده ای

مرا به دوزخ بیداریم نیازی نیست
چقدر خواب قشنگیست مال من شده ای


مهناز فرهودی

001

تا سه نشه بازی نشه یه جمله احمقانه واسه ایجاد روحیه پس از دو شکسته... اما همیشه شکست سوم سخت تره!!!