۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه

فارغ التحصیلی

قطعا همه ما ایرانی ها به خوبی می دونیم که زندگی ما دیگه مثله قبل نیست. یه جوریه... یه جور خاص که شاید نشه با کلمات توصیفش کرد. اما هرجوری که باشه موضوع بحث من نیست تنها چیزی که در این مورد می خوام بگم همین بسته شدن 360 و پراکنده شدن بچه ها به 500 نمونه دیگه از شبکه های اجتماعی اینترنتی مثله فیس بوک و ... است که از رونق بلاگ نویسی ها کم کرده.
دیروز جشن فارغ التحصیلی بود. چیزی ازش به خاطر ندارم که بخوام تعریف کنم جز اینکه کاشکی بیشتر از اون چیزی که نوشتم حرف می زدم و همه اون چیزی که این 4 ساله تو دلم مونده بود رو می گفتم اما تنها یه حسرت همیشگی تو دلم موند. از آرش هم ممنونم که با اصرارش باعث شد تا حداقل همین یه ذره رو بگم

اما حرف اصلیم:

یکی میگه سخت ترین لحظات دنیا شکست خوردن تو عشق و عاشقیه... یکی میگه شکست خوردن تو رفاقت و نارو خوردن از دوستاست... یکی میگه از دست دادن عزیزانه...یکی میگه


چقدر لحظات سخت وجود داره خدایا. اما به نظر شما سختی کدوم یکی از این ها با سختی من دارم از اون رنج می کشم برابره؟؟
تا حالا فکرشو کردی که اگه تو 4 سال زندگیت کلی اتفاق بیافته. کلی حادثه که کاملا شخصیت تورو عوض کنه. کلی اتفاق مثه همونهایی که بالاتر بهش اشاره کردم برات بیافته اما نتونی اونا رو بعد از 4 سال راحت به یاد بیاری و به بقیه بگی چقدر سخته؟؟
نمی دونم می تونی این حرفام رو درک کنی یا نه؟؟؟
می بینی من بدبخت چقدر دارم سختی رو تحمل می کنم که بلاگی که به مناسبت فارغ التحصیلی دارم می نویسم خالی از خاطرات و اتفاقاتیه که تو این 4 سال رخ داده. اتفاقاتی که باعث شد تا من به ناچار بلاگ 360 آیدی اصلیمو ببندم. اتفاقاتی که باعث شد تا یه تحول بزرگ درونم بوجود بیاد اما...
نمی تونم بگم چون اگه شروع کنم به حرف زدن پای خیلیا می آد وسط که بد با من تا کردن. از کسایی که در حقم نامردی کردن تا کسایی که فکر کردن دارن دوستی می کنن. از کسایی که مخفی اومدن و مخفی رفتن. از کسایی که هر کدومشون به یه نحوی به من یه تهمتی زد و برام یه داستانی ساخت تا کسایی که (...)بهم شک کردن به دوستیم به
از کسایی که سعی کردن به هر نحوی شده من رو یه قدرت طلب جلوه بدن تا کسایی که هر اتفاق بدی تو دوستیسون به وجود اومد به من ربطش دادن. از کسایی که جلو یه جوری بودن و پشت سرم یه جور دیگه...
نمی تونم بگم چون زندگی خیلی ها و نظر خیلی ها با گفتن هام تحت تاثیر قرار میگیره. نمی تونم بگم چون به یه عده ای قول دادم. نمی تونم بگم چون وقتی داشتم تو خلوتم حلالش می کردم به خودم قول دادم دیگه چیزی راجع به ....یش نگم..
نمی تونم بگم
از کسایی که فکر کردم مثل برادرِ نداشتم هستند و از کسایی که خیال می کردم خواهرای خوبی برامند. اما تو خیلی از موارد نبودند یادش یخیر یکی می گفت غمت نباشه خودم هستم مثل داداشت. یادته داداش؟؟؟؟ کاشکی می دونستم تو فکر و ذهنت چی میگذره یادش بخیر وقتی گفتی که مثل خواهرمی اما وقتی سرت گرم شد بهم تهمت زدی که دارم پشت سرت حرف می زنم... دارم تو ذهنم تک تک لحظه ها رو از اون روزی که میثم مقدم راهنماییم کرد برم تو کلاس برای ثبت نام تا همین دیروز که از ماشین سعید پیاده شدم مرور میکنم و دیوونه میشم که باید فقط سکوت کنم به همین اشک هایی که نمی ذاره صفحه مانیتور رو ببینم دارم قسم می خورم که همتونو می بخشم اگه یه بار فقط یه بار به اون باور بدی که از من دارین شک کنین اگه یه بار به این فکر کنین که چی کار کردین با من. اگه فقط تصمیم بگیرین که بعد از این با بقیه مثه من تا نکنین. اگه بفهمین وقتی حرف می زنین، وقتی کاری می کنین وقتی... چه تاثیری رو بقیه داره به خدا تقاضای زیادی نیست. به خدا هیچی نیست. هیچی. آره، سخت ترین کار دنیا اینه که یه دنیا حرف رو تو دلت نگه داری