۱۳۹۱ دی ۱, جمعه

آخر دنیا

نه مایاها اشتباه کرده بودند نه نوستراداموس؛ برای من آخر دنیا بود...

ابهام

عاشقش بود؛ حتی وقتی عاشقش نبود...

۱۳۹۱ آبان ۱۱, پنجشنبه

فانتزی

یکی از فانتزی هام اینه که یه سوختی تولید کنم که به صورت پودر باشه، هر وقت ماشین سوختش تموم شد راحت با آب قاطی اش کنی بریزی تو ماشین، ادامه مسیر  رو بری!

۱۳۹۱ شهریور ۳۱, جمعه

قرار بود

قرار بود جایی برای دلتنگی ها باشه... اما مشکلش اینه دلتنگی های من تو قالب کلمات نمی گنجه

۱۳۹۱ مرداد ۱۹, پنجشنبه

020

حروف اختصاری فدراسیون جهانی تکواندو WTFئه.... دیگه خودتون ته قضیه رو بخونید!

۱۳۹۱ مرداد ۸, یکشنبه

ریشه های مرغ

من گفته باشم؛ این افزایش قیمت مرغ ریشه در اجرای سیاست غلط جمع کردن کوچه مرغی مولوی داره

۱۳۹۱ خرداد ۲۲, دوشنبه

019- شغل های مجازی

بهش میگم: شغلت چیه؟؟
میگه: جزو گارد ویژه مترو هستم... هی اول خط سوار میشم آخر خط پیاده میشم اگه کسی خواست مترو رو های-جک کنه نذارم.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

اینجا تهرانه ...یعنی شهری که...

از این به بعد می خوام یه سری پست جدید تحت عنوان اینجا تهرانه... یعنی شهری که... بگذارم که توش در مورد مشهدات هر روزم از خوبی و بدی های تهران خواهم گفت! امیدوارم جالب باشه!

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه

018- شغل های مجازی

بهش میگم: شغلت چیه؟؟
 میگه: تو فیس بوک کامنت های لایک خور می زنم!

۱۳۹۱ فروردین ۱۸, جمعه

جمعه های لعنتی

وقتی کل روزهای هفته رو برای فرار از ایت همه تلخی الکی سیر می کنی و این ور اونور میری!! تازه جمعه که مبشه می فهمی چقدر داغونی!! چقدر این جمعه ها داغونه!! وقتی نه جایی هست که بری و سرگرم شی نه کسی که با حرف زدن باهاش اروم شی!! و نه حتی فوتبالی!!!
اصلا این جمعه های لعنتی از اون وقتی لعنتی تر شدن که دیگه فوتبال ها رو از جمعه برداشتن انداختن وسط هفته!! می دونی نود دقیقه چیه؟ می دونی 90 دقیقه از ساعت 5:30 که دلتنگی عصر جمعه شروع میشه چقدر ارزش داره؟
جمعه ای که حتی دیگه اس ام اس  انچنانی هم رد بدل نمیشه.  که ادم دلتنگی رو یادش بره!! حالا هی گوشیت رو چک کن!! نه!! دیگه کسی دلواپس تو نیست! دیگه کسی دلش تنگ تو نیست!! تنها اس ام اس تو رو دعوت میکنه به دیدن یه برنامه توی کانال تلوزیونی که حتی حوصله نداری شبکه رو عوض کنی!!
اخرش که چی گیریم که 20 مینم حواست به اون برنامه بود وسط تبلیغات که دوباره دلت می گیره!!
این جمعه های لعنتی چیه خدا!! جمعش کن دیگه!!

۱۳۹۱ فروردین ۱۳, یکشنبه

سوال

یه مدته دارم به این فکر می کنم که چرا من اینجا می نویسم؟ مگه اصلا کسی هم اینا رو می خونه؟

۱۳۹۱ فروردین ۷, دوشنبه

تاب بازی

چه شباهت تلخی دارند زندگی من و تو با تاب بازی؛ تو مرا هل می دهی و از خود دور می کنی اما من با سرعت بیشتری باز می گردم!!

۱۳۹۰ اسفند ۱۹, جمعه

017

خدا یا نمی خوای این سیستم مغز انسان ها رو بهبود بدی؟ سر امتحان درسی که 10 بار خوندیش هرچی به مخت فشار میاری و فکر می کنی چیزی یادت نمیاد اما خاطره بدی که یکبار برات اتفاق افتاده همیشه در دسترسه!!
بابا لا اقل سینک کن جاشونو!!

بوی عیدی؟؟!!!

عید همیشه برای مردم من همراه با یک هیجان خاص بوده!! همیشه یک التهاب یک طپش ...
عید برای ما یه چیزی بیشتر از تغییر شماره ساله!! یه چیزی بیشتر از عیدی...
نمی دونم چی؟ اما یه چیزی اندازه همه اینا اما بزرگتر از اینا!!
مهم نیست که وضعیت چه جوری باشه! چه تو دوران نادرشاه باشی چه قاجار! چه تو دوران جنگ باشی چه صلح!! عید که میاد همه اینا فراموش میشه!! 
درسته که با وضعیت جدید و وضع اقتصادی بده اکثر خانواده های ایران شاید بازار اونقدرها هم شلوغ نباشه!! شاید سفرهای نوروزی کمتر شده باشه اما یه چیزی مشخصه حتی اونوقت ها هم که بعد از جنگ جهانی و اشغال شدن ایران قحطی تو کشور بود، عید ها عید بود!! همین برای ما کافیه!! 
همین کافیه تا دردهامون رو فراموش کنیم
همین کافیه تا رفتن دوستامون رو فراموش کنیم! تا موقعیت خطرناک کشورمون رو فراموش کنیم. تا فشار اقتصادی رو فراموش کنیم!!  تا یادمون بره چه ارزوهایی داشتیم و به کجا رسیدیم!!

۱۳۹۰ اسفند ۱۵, دوشنبه

016

امروز یکی زنگ زده بود به گوشیم می گفت: اقای الافیان؟
و من مونده بودم درست زنگ زده یا نه!!

015

اشتباه من بزرگ نبود... تو دلیل بزرگی داشتی!!

۱۳۹۰ اسفند ۹, سه‌شنبه

014

کل شیرینی داستان به فرهاد بود، اونوقت اسم یه نفر دیگه رو گذاشتن شیرین!! تو همچین دنیایی داریم زندگی می کنیم ما!!
با اقتباس

۱۳۹۰ اسفند ۲, سه‌شنبه

ثروت بهتر است یا....؟؟

خیلی از مدرسه و موضوع انشا دور شدم!! نمی دونم هنوزم یه همچین موضوع کلیشه ای به عنوان موضوع انشا انتخاب میشه؟ «علم بهتر است یا ثروت؟؟»
دو راهی که برای خیلی از ما دو راهی نبود... همه اون زمان علم رو انتخاب می کردیم!! اگه نمی کردیم هم نمره مون بالای 15 نمی شد قطعا!!
داشتم به این فکر می کردم اگه الان  این موضوع انشا بچه ام باشه! و از من کمک بخواد براش  چی می نویسم!! شما هم فکر کنید و بگید چی می نوشتید؟

۱۳۹۰ بهمن ۲۸, جمعه

013

نیازی به اختراع تلفن نبود گراهام بل!!
ادم ها اگر نیاز به خبر دادن و خبر گرفتن از هم داشته باشند با وسائل ابتدایی تری هم می توانند!! چه برسد به موبایل و اینترنت!!

۱۳۹۰ بهمن ۱۷, دوشنبه

012

مثل یه اچار که هست اما فقط تو جعبه ابزاره...هر وقت نیاز شد میریم سراغش!!

۱۳۹۰ بهمن ۱۵, شنبه

عقب ماندگی

برپا

برجا

آقا اجازه تجدیدی ها باید شورای مرکزی داشته باشند ، دو ساله ها باید حق اعتصاب غذا داشته باشند

ساکت ، دستها به جای خود ، کتابها را باز کنید ، از سر کودکی امام

آقا ...

سوال بی سوال ، جریمه ها حاضر ، دستها بالا ، خط کش بلند کجاست مبصر

انشای این هفته: ویژگیهای دوران بلوغ امام

تکلیف شب: سیزده صفحه درشت ، پنج صفحه ریز از آخرین پیام امام

آزمون بزرگ:

پرسش اول: زندگانی حضرت امام را بنویسید ، شکل آن را هم رسم کنید؟ 5 نمره ...

آقا اجازه هست ، این قنبری ما را می خنداند

هر دوتا اخراج

فیتیله هر روز تعطیله ، لوبیا مدرسه نیا

خانه کپک زده است ، مادر بزرگ چنین گفت مادربزرگ وقتی لحاف چهل تکه را می شکافت چنین گفت. هوا زنگ زده است. رخت عروسی در یخدان که بپوسد یعنی مصیبت بزرگ از راه رسیده است. بابا بزرگ مولوی را بست ، خانه خوبی نساختیم و نشست

آقا بزرگ انتظار زیادی نداشتیم ، یک اتاق چوبی ساده برای تنهایی ، سایه های اقاقی و رفتار خانگی ، یک وجب خاک برای کاشتن نه کاستن ، جایی به سادگی یاسهای گلخانه ، جایی به راحتی چند پله شمعدانی ، یک چهار پایه ، یک میز ، یک چراغ ، برای باز شدن ، آواز شدن ، پرواز شدن. ما انتظار زیادی نداشتیم آقا بزرگ.

دیگران هم نکاشتند ما بخوریم

عصب کپک زده است ، پزشک پس از سر کشیدن عرق خانگی چنین بیانیه ای صادر کرد: من ، من نیست ، دشمن است و دشمن لجن است.

سرهنگ به امید روزی که نشانها ، تقدیر نامه ها و گلدانهای نقره اش را از زیر خاک آلاچیق بیرون بیاورد. سرهنگ که بوی شربت سینه می داد دلتنگی اش را برای روز سردوشی چنین سرفه کرد : ما بد بدرقه ایم وگرنه خانه همان خانه پیشواز قدیم است.

دریانی محله ما به همت دندانهای طلایش خندید.

شاعر نوشت ، این پیشانی نوشت نباید باشد.چشمه مسموم وقت سبز درخت را می گیرد و جنگل از تنفس سنگین میرغضب می میرد ، باران اما هنوز می بارد. کویر هم سبز خواهد شد اگر آن ناگهان در ما سبز شده باشد. آن سخاوت بی وقفه ، تعریف عشق.

خواهر کوچکتر ناگهان در صف اجباری شعر برای سلامت پیشوا ، با دهانی بسته دچار درد خوشایند شعر شد.

آدم در خانه که باشد خانه کپک نخواهدزد.

بابا چیز زیادی از بابا بزرگ نمی دانست و بابابزرگ همیشه به من می گفت : تخم سگ.

بابا جدا بابای بابابزرگ را دوست ندارد. بابا هرگز کنجکاو نبود بداند بابای بابابزرگ ، مادر مادربزرگ را کجای بیابان پیدا کرد ، کجای خیابان گم کرد.

بابا چیز زیادی از ما نمی داند ، بابا با ما حرف ندارد ، دعوا دارد. بابا رفیق نیست باما. ما دانش آموزان کلاس سوم ب اما ، باید با بچه هامان بچگی کنیم ، بچگی.

این بود انشای ما در مورد عوامل عقب ماندگی.

شهیار قنبری

۱۳۹۰ بهمن ۱۲, چهارشنبه

011

همه چیز را نمی شود فریاد زد...همه چیز را نمی شود بلند گفت!

مشکل از فیلم و سریال و روزنامه و... ایست که همیشه پیامش گل درشت بود!! وگرنه....

بغض

راه گلو بسته است!! مگر پلی شکسته شود و بارانی بیاید ...

۱۳۹۰ دی ۱۶, جمعه

010

خودمون 25 ساله کارنت سیتی مون تهرانه! اونوقت تعداد دوستای لیستمون که تو تهرانن نصف کسایی نیست که کارنت سیتی شون خارج از ایرانه!!
اینه درد نسل ما!!

۱۳۹۰ دی ۱۵, پنجشنبه

009

پرواز برای پرنده هیچ شوقی ندارد!! او تنها ارزویش راه رفتن بدون ترس از شکار شدن است!!