۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

تذکره حاج عمو نیما فتوحی تهرانی –زید الله ارتفاعه



آن آمده از دانشگاه اصفهان، آن اولین به کار برنده لفظ «عمو کامران»، آن ورودی قدیم با شماره جدید، آن کل کل کننده با جواد و مجید، آن دارنده در میدان حر تعمیرگاه، آن صاحب برند بی.ام.و و نمایشگاه، آن عامل بردن اردوی دو جنسی، آن بازدید کننده از کوکاکولا و پپسی، آن در استخر دانشگاه همچو ناو، آن علاقه مند به استفاده از واژه گاو (!)، آن برازنده واژه مالیاتی، آن پوشنده پوشاک وارداتی، آن همیشه در هروی و نارسیس پلاس، آن شیفته خودروی اس کلاس، آن هم تراز و هم ارتفاع با احسان، آن صاحب مدل دو تی شرت در بهار و زمستان، آن مسئول مالی قبلی شورا، آن دوستدار موسیقی متالیکا، آن رفیق شفیق کربلایی حبیب، آن جدیدا با نعیمه در ریلیشن شیب، آن که با هر کسی داده یک ائتلاف، همان که به مادربزرگها بگوید یه داف، آن در دعوت من به فیس بوک بانی، حاج عمو نیما فتوحی تهرانی –زید الله ارتفاعه- از اهالی تهران بود که از اصفهان پای به پلی تکنیک نهاده و از برای کم نیاوردن هر نفسی که برون می داد همراه با این آوا بود که اووستادهای اینجا بسی داغانند.
نقل است که هر کس روی حاجی می دید، یاد اجرام فضایی اوفتادندنی از آن روی که حاجی گیسوان خود همی پوش داده و هرمی مثلث القاعده بر آن علم می نمود و هم البته که حاجی فتوحی مشخصه دیگری نیز داشت، که همانا در زمستان و تابستان بر یک عقیده بود و در هر حال جز 2 تی شرت هیچ بر تن نمی کرد و هر دم که مریدان راز این تحمل را همی پرسیدندندی حاجی آهی کشیدندندی و آسمان نگاه همی کردندندی و سکوت کردندندی!
روزی حاجی قصد آن می کند تا که گیسوان خود کوتاه همی کند و شوخ از جامعه به در آرد از این رو به خانه عمو ملکی رفته و سرنوشت گیسوان خود به او می دهد
لاکن از بد حادثه مالیاتی ملکی از روی بی تجربگی مشخصه عمو نیما را به دار فنا می دهد!
گویند که روزی حاجی تصمیم گرفتندندی تا جهت خدمت خلق در انتخابات شورا شرکت همی کند و از این رو از فصل سیف شروع به برگزاری اجلاس کردندی و با جماعتی قول ائتلاف دادندی تا بلکه فرجی شود و به شورا راه یافتندندی. خلاصه در نهایت با جماعتی از هم ورودی های سال بالایی خود(!!!) در فصل شتا به شورا راه یافته و مسئولیت خزانه داری آن شورا را بر عهده گرفتندندی و همراه با عرفان دهان خود آسفالت شده دیدندندی. از آن روی تصمیم همی گرفتند تا اردویی برگزار نموده و کاروانی تشکیل دهند از انسیه و اذکره و از بهر زیارت راهی دیار خراسان گردندندی. اما اردوی مختلط رفتن همان و صاف شدن دهان همان!
از آن روز مریدان حاجی فتوحی –لعن الله دشمنانه- را بسیار دیدندنی که همچنان شعر«پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت ...» را می خواند و سعی در فهماندن موضوعی به کاظمی نامی داشتندندی که البت نرود میخ آهنی در سنگ و حاجی بسی آشفته گشته و سر خود به دیوار همی کوفته و فریاد نمی فهمی اش را بلند همی کند.
اندکی پس از این ماجرا عمو نیما فتوحی - حفظ الله قدرته فی البحث السیاسی و غیر سیاسی- که از بحث و کل کل خسته همی گشته بود تصمیمی اساسی گرفته و قصد آن می کند تا راهی دیار فرنگ گردد و از همین روی هر روز صبح بیدار شدندندی و زبان فرنگی خواندندندی بسیار تا که شاید تافلی ناقابل گرفتندندی!

از همین مجموعه بخوانید:
تذکره شیخ محمد ثمری
تذکره آقا میرزا فرهود کربلایی حبیب

۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

تذکره شیخ «محمد ثمری» - زید الله سرعت اینترنته




آن شرکت کننده در آزمون تافل، آن از آزمون دروسِ دیگر غافل، آن از برای توضیحِ هر چیز بلاگ نویس، آن که باشد پاتوقش در نارسیس، آن درخواست دهنده به دانشگاه های آلمانی، آن دوست نیما فتوحی طهرانی، آن تغییر کننده در اردوی تبریز، آن برای شارژ لب تاب به دنبال پریز، آن از کودکی دارنده نوت بوک، آن هر لحظه آپدیت کننده فیس بوک، آن برای همه خاله و دایی، آن دارای خاطره با محمد رضایی، آن علاقه مند به جزیره کیش، آن دارنده خودرو دویست و شیش، آن دانشجوی پلی تکنیک، آن دارنده آرم طرحِ ترافیک، آن دبیر کمیته همایش در کابینه(منظور انجمن علمی)، آن اخیرا مرید و مخلص آرمینه، آن از بحر اَپلای به همه جا در خواست داده، آن پسر غیور و معاون وزیر زاده، آن متولد سال 1407 قمری، سالار شيوخ، شیخ «محمد ثمری» - زید الله سرعت اینترنته- از دانشجویان دانشگاه امیرکبیر بود.
و هم او ست که در وصفش همي گفته‌اند که شيخ را سه حالت باشد، یا در حال نبشتن بلاگ است و یا در حال آپدیت نمودن فیس بوک و یا از برای خالی نبودن عریضه ساعتی چند در پای چاپار برقی خود همی نشسته و به امید آمدن نامه غرق در اینترنت همی گشته و هرآن، که از سویی نامه ای بر او نازل می گردد، آن را نخوانده فوروارد، همي کند.
روايت است که روزي شيخ محمد ثمری- قبله الله في آزمون تافل بعدی-! را بديدند که مدام و بي‌وقفه با خودش حرف همي زند و بر تکه ورقی چیزهایی بنبشتندندی. پس وي را گفتند: «يا شيخ محمد! چي شده؟ پس چرا همين جور يک ريز و بي‌وقفه حرف همي بزني و بر ورق چیزی نگاری؟!»
پس شيخ محمد دمي به تو و بازدمي به بيرون همي بدادي و بگفتي: «نامه ای همی نگارم از برای دیئِر فریبرز تا که شاید در دل او مقبول افتم و از برای رفتنم به فرنگ از او توصیه نامه ای بگیرم!».
چون مریدان وضع را این چنین دیدند از او بخواستند تا نامه را برایشان بخواند و چون شیخ چنین کرد، روی مریدان به مس گرایید و پس از تحمل بسیار، همه گی به حالت انفجار همی خندیدند. اما گویی شیخ هیچ نفهمید که خنده دوستان از چه روست و فکر همی کرد که برای تشویق او همی لبخند زده اند، پس شیخ از این پس تصمیم گرفت تا به جرگه نویسندگان پای گذارد.
شیخ را بسیار آشنا و پارتی باشد اندر هر کجا و از این روی بود که در اوایل سال های واپسین زندگی اش در دانشکده او را جهت برگزاری چندین همایش و اجلاس به عنوان دبیر کمیته گماردند و از آن پس بود که او از مریدان خانم رئیس و مخلصان وی گردید.
این علاقه تا بدان جا در وی نفوذ کرده بود که روزی از روزها تصمیم بگرفت و تذکره ای بنبشت در مدح رئیس و در آن بسیار پاچه خواری بنمود و در فیس بوک آن را همی شِیر کرد. این بار مریدان شیخ که وضع را این چنین دیدند، در صدد بر آمدند تا شیخ را از این حال خارج دارند و او را به دلیل نگارش این چنین تذکره ای سرزنش نمایند. در این وادیِ سرزنش، ناگهان یکی از مریدان به نام حامد آقا سخن از سگی به میان آورد که گویا بایستی به زودی با شیخ ملاقات همی بکردندی که یک هو از آن میان فریاد یافتم! یافتمِ «دانش مقدم» نامی بر آمد که :«آری، همی کور خواندید؛ من خود دانستندندی که منظور از سگ چه بودندندی».
در این حال بود که شیخ بر آشفت و از مریدان خواست تا صرفه جویی پیشه نمایند.
نقل است که شیخ اين حرف را زده و راهش را گرفته و ضمن خواندن شعر : « اگه منو دوسم داری، واقعا رژیم داری ، پاشو پاشو برقص واسم .... » تصمیم به رفتن از فیس بوک همی گرفت.
از همین مجموعه بخوانید:

تذکره حاج نیما فتوحی تهرانی
تذکره آقا میرزا فرهود کربلایی حبیب