۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

خبر روز


در شلوغی شهر هیچ کس صدای شکستن را نشنید.. هیچکس نفهیمد که یک نفر شکست..یک نفر مرد...

۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

موضوع انشا: صبح جمعه 4 دی ماه سال 88 خود را چگونه گذراندید؟


موضوع انشا: صبح جمعه 4 دی ماه سال 88 خود را چگونه گذراندید؟

در ابتدا در ساعت 7 صبح جهت شرکت در آزمون پارسه از خانه خارج و توسط یک فروند بی.آر.تی خود را به دانشگاه رساندیم - به دلیل تنبلی مفرط به جای ایستگاه ولی عصر در ایستگاه میدان فردوسی پیاده گشتیم تا مجبور نباشیم تا درب حافظ پیاده برویم.- سپس در ساعت 7:30 وارد دانشگاه شده و به سمت حوزه امتحانی خود رفتیم و تا ساعت 7:58 به گفتن چرت و پرت با دوستان مشغول شدیم. سپس در ساعت 8 شروع به پاسخ گویی به سوالات نموده و در مدت 1 ساعت به سوالات 8 درس پاسخ داده و در ساعت 9:7 قبل از پخش شدن ساندیس و کیک جلسه را ترک نمودیم و وقتی به خود آمدیم تازه فهمیدیم که ای دل غافل چه اشتباهی کرده ایم و با حسرت فراوان به کارتن آبمیوه و کیکی که پس از خروج ما از سالن به سالن وارد شد نگاه کردیم. سپس حدود 10 دقیقه منتظر ماندیم تا اینکه "سعید" نیز ناکام از خوردن ساندیس و کیک سالن را ترک نمود و به ما ملحق شد. سپس اس ام اسی سوی آقا "خیرخواه" فرستادیم و ایشان به همراه "وحیدنیا" و "عرفان" و همچنان ناکام از خوردن ساندیس و کیک از سالن خارج شده و به ما ملحق گردیدند. در اینجا بود که متوجه شدم که "مهدی موت" کمی زودتر از ساعت 9 و پیش از ما از سالن خارج شده و در گوشه ای از دانشگاه مشغول عبادت بوده است.
سپس با توجه به ناکامی مان در خوردن ساندیس و کیک تصمیم برآن گرفتیم که به نقش رفته و املتی نوش جان کنیم. اما از شانس بدمان نقش بسته بود. پس نیمی از ما جدا شدند و نیمی دیگر به سوی خیابان جمهور سوار بر رخش "سعید" روانه شدیم. که باز هم مغازه مورد نظر بسته بود. از این رو فکری دیگر کردیم و رو به میدان ولیعصر شدیم و در کمال نا باوری حلیم فروشی باز دیده و آب دهانمان را قورت دادیم. سپس احسان به صف نان سنگک رفت و ما نیز جهت خرید حلیم روانه شدیم. جای شما خالی حلیم مبسوطی با نان سنگک داغ نوش جان نموده یک دور قمری دور دانشگاه زده و سپس به سوی خانه روانه شدیم و در ساعت 11:30 در خانه به اینترنت وصل شده و فیس بوکمان را چک می نمودیم؛ در حالی که آزمون ساعت 11:20 به پایان می رسید.
اين بود انشای من!!

اولین میمیمال من

در پي واگذاري انتخاب روساي فرهنگستان ها به رييس دولت به دلیل مخالفت چند نفر از روساي فرهنگستان ها با ایشان، با توجه به رواج اين مخالفت ها در بين دانشجويان، از اين پس كنكور حذف و انتخاب دانشجويان نيز بر عهده رييس دولت خواهد بود!!!

۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

تذکره شیخ مهدی اشراقی-حفظ الله شکم او را




آن به 360 اولین بلاگ نویس، آن در ابتدا دارای گیسوانی چون چلگیس، آن دشمن
قدیم و مرید جدید خیرخواه، آن خواننده دروس هر از چند گاه، آن در تضاد با فصل بهار، آن بخت برگشته هشتاد و چهار، آن پیگیر امور بین الملل، آن به شورا راه یافته به عنوان عضو علی البدل، آن قبل از جلسات دارای لابی با ارشاد، آن که نامش به روایتی نهاده اند میلاد، آن برای انجمن مبدع پیامک و سامانه، آن به دروغ آشنا به علوم رایانه، آن نویسنده چند مقاله و بیانیه، آن الاف در پی ساعت و دقیقه و ثانیه، آن سرپرست تیم فوتبال روی چمن، آن مسئول مالی انجمن، آن یکسال همکار آرمینه حسنوند، آن پیرو برنامه کنکور رضا موسیوند، آن برگزار کننده نیمه کلاس اکسل، آن در کنکور ارشد چون خر ِمانده در گل، آن جدیدا آشنا به چم و خم فیس بوک، آن مقابل کلمه لاکی لوک، آن به دوران جوانی یاقی، شیخ مهدی اشراقی – حفظ الله شکم او را- در نگون بختی شهره آفاق بود و در توضیح آن همین بس که در بدو ورود به دانشگاه مهر ورودی زوج بر پیشانی او نهادند و این ننگی باشد که حتی به آب هفت دریا پاک نگردد.
نقل است که چون موسم کنکور بگردید شیخ عزم آن کرد تا بلکه در رشته تکنولوژی فضولی (همان آی تی) قبول گردد، از این رو بارها و بارها بر تکه ورقی برنامه ای درسی بنبشت و بر گردنش آویزان نمود تا بلکه بدان عمل کند و کلید گنج بیابد، اما درس کجا و شیخ ما کجا؟؟ و چون نابرده رنج کی بدست آورد گنج؟؟؟ شد آنچه نباید می شد و شیخ مهدی – زید الله اطلاعاته فی الکمبیوتر - در گرایش مطبخ داری صنعتی که از علوم کیمیاگری است مقبول گردید و مزین به شماره هشتاد و چهار و به عذاب وهاب زاده دچار!
گویند که شیخ ابتدا سعی بر آن کرد تا خود را از قافله این دانشکده جدا نماید اما دیری نپایید که از فرط بیکاری به سرش زد و قدم در راه براندازی زبرِ سلسله خیرخواهیان گذارد، اما به زور بسیار تنها توانست خود را به عنوان عضو علی البدل تحمیل نماید!!
شیخ آنقدر در انجام امور ساکن و جاری از خود سستی نشان داد که بارها سردمدار سلسله (شیخ احسان)، این جمله را در وصف او به زبان آورد که، وی در انجام هیچ کاری به درد نخورد و مفید فایده نباشد.
اما شیخ از روی نرفت و به پشتوانه شیخ العرفا میر عارفین، قصد آن همی بنمود تا به انجمنی علمی راه یابد و کمی از بار بی علمی خود بکاهد، و این بار و به لطف نبود رقیبی در خور شیخ را به انجمن راه دادند و زمام خزانه به وی سپردند.
گویند که شیخ به همراه دیگر هم صنفان خود خرابه ای تحویل بگرفت که نامش انجمن علمی بود و در آن هیچ نبودی جز تار عنکبوت!! پس بسیار تلاش بکرد و سریش احمدی همی شدندی تا که میزی بخریدی و نزدیکان خود دور آن جمع به نمودندی و جشن و سرور برپای کردندی.
البته بسیار شایعه باشد که او همچون دیگر کسانی که خزانه دار بودند و شدند از پول انجمن بسیار بخوردندی تا جایی که هرکه مسئول خزانه گردیدندی کا هشتصدی بخریدندی و حالش را بردندی و شکمی به اندازه کیسه سیمانی بیست کیلویی در آوردندی!!!
چون فصل خریف به نیمه رسید، دم شیخ بگرفتندی و از انجمن بیرون انداختندی!! هر چند که شیخ کنه شدندی و به انجمن چسبیدندی و فضولی بسیار نمودندی!!!
شیخ که وضع چنین دید تصمیم بگرفت تا دوباره کنکور دهد شاید که این بار در رشته ای بهتر او را قبول بدارند پس باز تکه ورق های بسیار جمع نمود و بر آنها دوباره برنامه ها نبشت اما کجا که آن را اجرا کند و چون وضع این چنین باشد، شیخ باز هم به جایی بهتر نخواهد رسید!!!

گویند که شیخ را در جهان هیچ مرید نباشد و این از آنجا مشهود است که روزی ارشاد نامی تذکره ای بنبشتندی و بسیار به او تندی نمودندی لیک از هیچکس صدایی در اعتراض به او بر نیامد و همه ارشاد تشویق نمودندی که چه خوب شیخ را تشبیه به آفتابه و آبپاش نمودندی!
پس شیخ بسیار بر آشفت و شروع به نگارش تذکره در احوالات خود نمود در حالی که این آوا را سر همی داد: « خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر، صبح از من مانده بر جا مشت خاكستر ، آیا هیچ سر بر می كنند از خواب، مهربان همسایگانم از پی امداد...»


از همین مجموعه بخوانید:
تذکره شیخ محمد ثمری
تذکره حاج نیما فتوحی تهرانی
تذکره آقا میرزا فرهود کربلایی حبیب




۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

توضيح يك سوال!


سوال: برگ وقتي داره ميافته به درخت نگاه ميكنه يا زمين؟
توضيح:
من كه گفتم ذهنمو به شدت مشغول كرده!
ساده ترين سوالي كه مطرحه اينه:بهتره رو درخت سبز موند يا بايد جدا شد و سفر رهايي رو آغاز كرد؟
حالا بيا اين چند تا حالت رو در نظر بگير:
-فكرشو كن درخت كسي باشه كه بهش دلبستي و خيلي دوسش داري! و زمين يه عشق تازه باشه يا يه آينده بدون عشق! خوب حالا به نظرت بايد به كدوم نگاه كرد؟
- حالا فرض كن درخت يه عشق اشتباه باشه و زمين تو بدترين حالت، فقط فرار از اين عشق باشه!
- اگه فرض كنيم درخت همراه بودن با دوستاي خوب باشه و زمين جدايي از اونا چي؟ تو اين حالت چه نظري داري؟
- فرض كن درخت خونه اي باشه كه تمام كودكيت رو توش گذروندي و زمين خونه جديد!
-فرض كن درخت شهر يا مملكتي باشه كه همه خاطراتت به اون وابسته است! و زمين شهر يا كشوري كه بهش هيچ وابستگي نداري!
- يا نه! اصلا فرض كن درخت اين دنيا باشه و زمين اون دنيا!
-فرض كن درخت يه گذشته بده و زمين يه آينده خوب!
- فرض كن درخت يعني وابستگي و زمين يعني رهايي!
-و ...
مي بيني، چرا ذهن من رو مشغول كرده!
هر لحظه به هر كدوم از اين سوالا يه جواب ميدم و باز ميگم نه و يه جواب ديگه ميدم!

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

جوجه پر باز کرد تا شاید پرواز کند

عجب حسیه حس جوجه هایی که دیگه وقتشه از لونه جدا بشن و پرواز کنند. الان دقیقا می فهممشون!! دیگه وقتشه از دانشگاه هم جدا بشم. دیگه....

۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه

تذکره آقا میرزا فرهود کربلایی حبیب-حفظ الله هیکله



آن صاحب لقب «درشت آقا»، آن علاقه مند به کسب نمره بالا، آن برای داش ایمان اولین پیشی، آن پدر خوانده هر هشتاد و شیشی، آن دارنده لپ تاپ بدون رم، آن مجیز گوی آقا زمانی هر دم، آن درشترین فیله ی نویدِ فرخزاد، آن از دادن امتحان سخت هم دلشاد، آن به ظاهر شبیه درخت توت، آن تایپ کننده نامه در سه سوت، آن برگزار کننده چند همایش و اجلاس، آن عضو کت شلواری و با کلاس، آن در انجمن مدیر طرح و برنامه، آن دست راست دبیریه آرمینه، آن بیش از همه واحد ستانده، آن توانا در دروس خوانده و نخوانده، آن دبیر کمیته استقبال، آن به قدرت همچو فرزند زال، آن مرید و مخلص دکتر ناصرنژاد، آن دشمن علی اصغر روغنی زاد، آن به گاه صبح با ملکی، آن گیر دهنده به شمایلی الکی، آن برای نهار خورنده ی دو دیس، آن بنیان گذار پدیده نارسیس، آن پیرو خط احسان خیرخواه، آن از چم و خم ریاضیات مهندسی آگاه، آن با یک گاز خورنده سیب، آقا میرزا فرهود کربلایی حبیب –حفظ الله هیکله- به سال 86 پای به دانشکده ای گذارد که در کشتن استعدادها شهره آفاق همی بودندی و هر که پای در آن نهادی خود دچار افت تحصیلی گشتندی!!
گویند چون میرزا پای به دانشکده گذارد و صحبت از رتبه و مرتبه خود در کنکور همی کرد، جمعیت مستقبلین زبان خود با دندان گاز گرفته و پچ پچ کنان با خود همی گفتند که دیوانه است!! اما میرزا فرهود – زید الله سرعت لپ تابه- چون وضع را این چنین دید بر حال آنها نیشخند همی زد و چیزی نگفت. طولی نکشید که همه اعضای کمیته استقبال به چشم خود دیدند که این فرهود جز آن فرهود (منظور فولادوند) است و حتی شاید بتوان اسمش را حمید (از نوع زنجانی) نهاد که در هر درس و واحدی که دیگران به نمره 10 ای آن را گذراندند، بسیار نمره بیست در کارنامه او نهاده اند!
اما نقل است که هرچند میرزا شماره ای از نوع 86 داشتندندی اما هیچ با 86 ای ها دیده نشدندندی و همواره با سال بالایی بودندندی!! چنین روشی جز روش دانشجویی بودندندی و از همین روی بسیار مشکلات پدید آمدندندی!! که بحثش فزون از هزار و زمان و دلم بی قرار!
میرزا حبیب – حفظ الله آقا زمانی برای او- به یکباره مرید آقا زمانی نامی گشت که او را در شرکت در مسابقات ماشین های کیمیایی سابقه بودندندی بسی!! میرزا را از این عضوِ تیم گشتن، فایده آمد بسیار که در کنار آقا زمانی گرفتن قرار و ثبت عکسی به یادگار!
میرزا با تمام مشغله های علمی خود، در انجمنی علمی نیز عضو بود و هر که کار علمی و غیر علمی داشتندی به او مراجعه نموده و او با لپ تاپش که سرعتش همچو موتورهای دیزلی بود، به سرعت نامه ای نبشته و تقدیم مراجعین می نمود و هر از چند گاهی به داش ایمان و جمله یاران ترشی می نمودندی و داش ایمان یاد آور این نکته گشتندی که این میز به هیچ کس وفا ننمودندی!!
چون میرزا دوره اش به سر آمد، بسیار شیون کردندی و ناخن بر صورت کشیدندی و در وصف این حال بلاگ نبشتندی که چرا با من چنین کردید و من را چون چنین گشت است؟؟؟ و در نهایت بلاگ را با شعری از رضا صادقی تمام کردندی و صبح به صبح لپ تاپ زیر بغل، در گوشه ای از قرائت خانه چمبره زده و فیس بوک چک کردندی و نوای «آقا زمانی یه دونست ... اونم واسه نمونه است» و یا «ناصر نژاد درشته...» سر دادندی!
از همین مجموعه بخوانید:
تذکره شیخ محمد ثمری
تذکره حاج نیما فتوحی تهرانی