۱۳۸۹ اسفند ۳, سه‌شنبه

درخت بی زمین

بگو بدانم شعر، دوباره تورا می توان سرود آیا؟
گرفتم اینکه تو بر من تمام خواهی شد و رخت شاعریم را به من نخواهی داد
بگو بدانم شعر تورا کدام تکه این بیصدا، جزیره بی شاعر، پناه خواهد بود
تمام مسئله اینست
من، اتحاد سنگ و تیرکمان و بال پرستو را باور نمی کنم


این خلوت همیشه خالی من، این ترس خورده زخمی دوباره بوی ناخوش شب دارد
حق با من است اگر رفاقت شب با مشعل قراولان برج شقاوت را در اتفاق گریز در بندان باور نمی کنم


کدام رهایی لبخند فتح بزرگی است بر لبان قفس ساز
چگونه قفس ساز و بال پر پرواز در انفجار شب آغاز همراز می شوند؟
چگونه هم شب و هم بغض و هم دهان و هم آواز می شوند؟


باور نمی کنم که کاروان غنائم را سردار فتح و سربدار شکست به تساوی با غلامان قسمت کنند
دفترچه های مشق برادر را از این جریمه سنگین سیاه کن
من این ضیافت مشکوک را باور نمی کنم

مگر که حافظه تاریخ رفاقت مسیح و یهودا را باور کند
وکشف باغ زیتون را به بازپسین شب معاهده ای بین آندو بداند که بر سر سی سکه نقره تسلیم به توافق رسیدند
من این توافق ننگین را باور نمی کنم


باور نکن رفیق موافق
به اتحاد بی دلیل سنگ و شیشه و قاب پنجره شک کن
باور نکن رفیق موافق


تو کسی را که به اندازه یک گلدان هم سبز نبود به نگهبانی باغی خواندی
باغ سبزی آری ، تاکه در بیداری ضامن خواب علفها باشد
و به هنگام شب بی همه چیز حافظ حنجره پاک گل داوودی
خوبی نازک ابریشم ها و غزل های ردیفش همگی لاله سرخ
حافظ خواب اقاقی باشد
تا مبادا بیدلی دست درازی بکند به شب عصمت گلکاری ها


تو کسی را که به اندازه یک گلدان هم سبز نبود به نگهبانی باغ وطن ما خواندی
او به اندازه یک گلدان سبز و به اندازه یک شعله کبریت نبود.....

شاعر : شهیار قنبری

0 نظر:

ارسال یک نظر