۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

به آیندگان بگو ؛ موسوی برای تغییر ایران آمده بود

اسمم کیامهر باستانیه
از آینده اومدم
از سال 1418 هجری شمسی

امیر قلعه نویی به من میگه جادوگر
وقتی بهش گفتم تیمت قهرمان میشه ولی از استقلال می اندازنت بیرون به من خندید و گفت تو هم از دورو بریای واعظ آشتیانی هستی نه؟ بعدش گوشی رو گذاشت.

قبل بازی با عربستان به علی دایی گفتم خودت استعفا کن چون تیم به جام جهانی نمیره اینجوری سنگین تری . برگشت به من گفت:برو به مایلی کهن بگو علی پشتش گرمه ازین حرفا نمی ترسه.

زنگ زدم به ایر فرانس و با انگلیسی دست و پا شکسته ام گفتم: یکی از هواپیماهاتون که از برزیل پرواز میکنه بزودی سقوط میکنه و همه سرنشیناش میمیرن. تشکر کرد وگوشی رو گذاشت.

الان دو- سه هفته است که دارم با ستاد موسوی تماس می گیرم.
میگن الان سرشون گرم رقابت انتخاباتیه اصلا وقت ملاقات حضوری ندارن.

از طریق یکی از بچه های مشارکت با رییس دفترش تماس داشتم. گفتم یه اطلاعاتی در مورد کسایی که می خوان تو انتخابات تقلب کنن دارم ؛ باید حتما آقای موسوی رو ببینم .

ساعت 11:30 شبه . توی دفتر آقای موسوی هستم .
تلوزیون داره مناظره احمدی نژاد و رضایی رو نشون میده.
بچه ها با حرص و ولع دارن تلوزیون نگاه می کنن و گهگاهی با صدای بلند می خندن.

یه آقای قد بلندی گوشی تلفن دستشه و داره صحبت میکنه.میفهمم که داره راجع به من حرف میزنه.
میگه: نه خیر.تا حالا صد بار تلفن زده و نامه نوشته.میگه باید با خودتون صحبت کنه.
بله چشم . میفرستمشون داخل.

تا حالا از نزدیک ندیده بودمش.
با من دست میده. باورم نمیشه.
وقتی دوباره به آینده برگردم اگه بگم با موسوی دست دادم هیشکی حرفمو باور نمی کنه.
هیشکی تو اتاق نیست. نه رفیقی نه محافظی.

بامن کار داشتین؟
یه کم هول شده ام.زبونم میگیره.
صورتم عرق کرده.
دست می کنم توجیبم و کاغذ رو در میارم.
میگه: ((جوون من هیچکاره ام
توصیه نامه هم نمی نویسم .
اگه رییس جمهور هم بشم نمی نویسم.
اگه برای نامه دادن اومدی برو پیش این آقا )) و به تصویر احمدی نژاد توی تلوزیون اتاقش اشاره می کنه.
آب دهنم رو قورت میدم. کاغذ رو تا میکنم و میذارم تو جیبم.

آقای موسوی من از آینده اومدم.
شما روز 22 خرداد برنده نمیشین . یعنی نمیذارن که بشین .
مردمی که به شما رای دادن میان تو خیابونا.
خونریزی میشه.
مردم تظاهرات می کنن . کلی مرد و زن و دانشجو دستگیر میشن .
کشور به آشوب کشیده میشه.
شما رو می اندازن زندان.
آقای کروبی خلع لباس میشه.
هر کدوم از مراجع که از شما حمایت کنن بازداشت خونگی میشن .
احمدی نژاد طرح ریاست جمهوری مادام العمر رو به مجلس میبره و 30 سال دیگه رییس جمهور میمونه.
یه زلزله تهران رو با خاک یکسان میکنه.چند میلیون آدم میمیرن.
اسراییل و فلسطین با هم صلح می کنن.
ایران به 3 تا کشور تقسیم میشه.
افغانستان انقدر پیشرفته میشه که خراسان تقاضای الحاق به افغانستان رو میکنه.
خوزستان به عراق ملحق میشه.
تنها کشورایی که با ما ارتباط دارن کره شمالی و ونزوئلا میشن.
به خدا من دروغ نمیگم.
یه عالمه روزنامه و عکس از آینده آوردم.
موسوی میخنده.
نمی فهمم حرفام رو باور کرده یا نه.
میگه:مردم راجع به من چی میگن؟ تو آینده ؟
هیچی شما همیشه به عنوان یه قهرمان تو ذهن مردم باقی می مونید.
داره یه چیزایی می نویسه.
بعد شال سبزش رو به من میده و از اتاق بیرون میره.

1418هجری شمسی
کابل سیتی(محله ایرانی ها)
15 سالی هست که به افغانیا اومدم.دیگه کسی بهش نمیگه افغانستان .
توی نمایندگی گوگل در کابل مشغول هستم.
ایرانی های زیادی اینجا کار می کنن.
البته همشون کارای بدرد بخور ندارن. همه جور ایرانی داریم .
از دکتر و مهندس گرفته تا سوپور و پیتزا زن و توالت شور.
افغانیها آدمای خوبین. البته لهجه ما ایرانیها رو مسخره میکنن ولی من راضی هستم .
اینجا آدم احساس میکنه تو ایرانه.
تلوزیون داره ایران رو نشون میده.
احمدی نژاد بعد از34 سال ریاست جمهوری قصد داره از سیاست کناره گیری کنه.
خبرنگار میگه احتمالا پسرش جانشینش میشه.
کانال رو عوض می کنم.
رییس جمهور آمریکا داره سخنرانی می کنه.
میگه اگه ایران 150کلاهک هسته ایش رو نابود نکنه و آزمایش موشک های دوربردش رو متوقف نکنه تحریمهای شدید تری رو اعمال می کنن . با این وجود ما آمادگی داریم مذاکراتمون با ایران رو آغاز کنیم.

نوه ام روی کاناپه بپر بپر میکنه.
نکن پسرم میفتی .
چشمم میفته به عکس روی دیوار.
میرحسین موسوی.
شال سبزش رو روی دیوار آویزون کردم.
به هرکی میگم این شال رو موسوی بهم داده باور نمی کنه.
روی شال با خط خودش برام نوشته :
(( به آیندگان بگو ؛ موسوی برای تغییر ایران آمده بود ))

منبع این نوشته وبلاگ javgiriat.persianblog.ir


0 نظر:

ارسال یک نظر